فهرست مطالب
ازدواج : ۱
آزادیهای جنسی بر خلاف سنت طبیعت است ۴
بدون فضائل نفسانی زندگی اجتماعی بشر از هم میپاشد ۶
● عوامل مربوط به شرایط زندگی ۷
□ درآمد و اشتغال ۷
□ فرزندان ۷
□ بیماری ۸
□ حسادت ۸
سن و ازدواج : ۹
● از لحاظ روانی : ۹
● از لحاظ جنسی : ۱۰
اشتیاق به ازدواج : ۱۱
آمادگی برای ازدواج : ۱۴
●تأثیر طلاق بر آینده فرزندان ۱۶
●در جست وجوی همسر ۱۷
●نقش پدر و مادر در ازدواج ۱۷
عوامل خطرساز ازدواج : ۱۹
● انتقاد ۲۰
درمان: ۲۰
● تحقیر و اهانت ۲۰
درمان: ۲۰
● رفتار تدافعی ۲۱
درمان: ۲۱
● سکوت ۲۱
درمان: ۲۱
● اندیشههای پریشانکننده ۲۲
درمان: ۲۲
● فاصله گرفتن و منزوی شدن ۲۲
درمان: ۲۲
● سوءتفاهمات زن و مرد ۲۲
درمان: ۲۳
فریب در ازدواج : ۲۳
پیشنهادات: ۲۶
انگیزههای ازدواج و عوامل بازدارنده ازدواج ۲۹
رعایت موارد ضروری در ازدواج ۲۹
اهمیت مشاوره روانی ۳۰
ازدواج تلفنی ۳۱
● کارمزد از شوهر ۳۲
ازدواج اینترنتی : ۳۳
ازدواج بین همکاران : ۳۶
● جرقه اولیه ۳۶
● همکاران مراقب باشید! ۳۷
● از همکاری تا همزیستی ۳۷
بهبود روابط زناشویی : ۳۹
۱) به خودتان متکی باشید ۳۹
۲) تنوع، مزه ی زندگی است ۴۰
۳) اگر همه چیز عمل نکرد، صادق باشید ۴۱
اصول حل مشکلات روابط زناشویی ۴۱
● راه حل حقیقی در رفع مشکلات ۴۲
● تهدیداتی نظیر “و اگر نه…!!” ۴۴
توصیههایی برای روابط زناشویی ۴۷
● ده نوع رابطه که سرانجامی نخواهد داشت ۴۷
● شش ویژگی شخصیتی مهم که باید در همسر آینده خود به دنبال آن باشید. ۴۹
۱) تعهد به رشد شخصی ۴۹
۲) باز بودن روحی و احساسی ۴۹
۳) صداقت ۴۹
۴) پختگی و مسئولیت پذیری ۵۰
۵) اعتماد به نفس بالا ۵۰
۶) نگرش مثبت نسبت به زندگی ۵۰
● نقش ابراز هیجانات مثبت در شخصیت و پیامدهای زندگی ۵۱
روشهایی برای زندگی زناشویی موفق ۵۲
شرایط لازم دختر و پسر برای ازدواج : ۵۵
اهمیت و ضرورت ازدواج ۵۶
هدف از ازدواج ۵۶
ویژگیهای لازم برای ازدواج : ۵۸
ازدواج :
ازدواج، یا به اصطلاح نهاد ازدواج، همان نقطه ای است که امر به غایت خصوصی و امر کاملاً عمومی به هم گره می خورند، و از این طریق بر سیاسی بودن تما م عیار این نهاد شهادت می دهند. ازدواج به منزله یک قرارداد حقوقی با ازدواج به منزله پیوندی عاطفی و انسانی پیوند ژرفی دارد. به هنگام سخن گفتن و بحث از ازدواج، همواره و قاعدتاً بر این دومی و در تقابل با اولی تأکید گذاشته می شود، یعنی بر سویه انسانی و «اخلاقی» که ظاهراً بنا است از منافع و خود پرستی ها و دورویی ها و غیره به دور باشد تا نهایتاً بتواند «کانون گرم خانواده» را مستقر سازد. پافشاری بر مرتبط ساختن مفهوم ازدواج با اخلاقیات امری بسیار گویا و مهم است.
یکی از عمیق ترین تناقض های درونی اخلاق که از قضا اخلاق را تا اندازه ای به واقع «غیراخلاقی» می کند، دقیقاً در خود مفهوم ازدواج جلوه گر می شود: این تناقض عبارت است از این که اخلاق و حقوق همواره با هم پیوند خورده اند، یا به بیان دیگر: در عصر افسون زدوده و نیست انگار کنونی، ما مفاهیم اخلاقی را نهایتاً فقط برحسب مفاهیم حقوقی درک می کنیم و به کار می بندیم. نمونه های بسیاری حاکی از این پیوند در کار است، و مهم ترین و کاربردی ترین شان نیز مفهوم «احترام» است: این که «حفظ احترام هر کس واجب است» و «نباید به دیگران توهین کرد.» به نظر می رسد ما در اینجا صرفاً با فرمانی اخلاقی/دینی مواجه ایم. اما بیائید یک قدم جلوتر رویم و وضعیتی را فرض گیریم که در آن، من در برابر انظار عموم، به کس دیگری توهین می کنم و به اصطلاح آبروی او را می برم. در این حالت، چنین نیست که من صرفاً عملی غیراخلاقی مرتکب شده باشم و بنابراین سزاوار عقوبتی قاعدتاً «معنوی» باشم؛ نه به هیچ رو، زیرا طرف می تواند (اگر جامعه «سالمی» در کار باشد) می تواند به دادگاه شکایت برد و به اصطلاح «ادعای حیثیت» کند، چرا که، هرچند من هیچ آسیب فیزیکی ای به او نرسانده ام، جایگاه نمادین او را، نام او را، و به واقع تمام دارایی او را، متزلزل ساخته ام و مگر احترام به دیگران چیزی غیر از احترام به جایگاه نمادین شان و نقش اجتماعی شان است؟ و هر چه این جایگاه نمادین ظریف تر و حساس تر باشد، آستانه توهین نیز کمتر و کمتر می شود. سرانجام آنچه اهمیت دارد نه خود انسان در کل، بلکه جایگاه نمادین او است. این قسم اخلاقیات سراپا حقوقی، از معتاد خیابان خواب گرفته تا تن و مقام حاکم، تغییر موضع می دهد و مرزهای توهین و احترام را بی وقفه جابه جا می کند. این درون پیوستگی اخلاق و حقوق چنان عمیق است که حتی انسان گراترین و لیبرال ترین افراد نیز نهایتاً برای دفاع از «کرامت انسانی»، به مفهومی نظیر «حقوق طبیعی» متوسل می شوند و دوباره پای نوعی «حق و قانون» را وسط می کشند. پس همگی وضعیت پیش از تاسیس هر نوع قانون را کنار گذاشته اند. این وضعیت ماقبل قانونی، که همان عرصه توحش و طبیعت است، بیش از هر چیز دیگری اخلاق گرایان را به دردسر می اندازد. آدمی چگونه از آن وضعیت توحش آمیز به حیطه قانون و اخلاق و حقوق پا گذاشت؟ آیا «آدم ها» دور هم جمع شدند و قرار گذاشتند قانون و حقوقی داشته باشند؟ ولی چطور ممکن است پیش از آدم بودن، آدم بود؟ تمام نظریه های مبتنی بر قرارداد اجتماعی (زبان، قانون و…) به ناچار با این تناقض بنیادین روبه رو می شوند. آن عمل اولیه ای که ما را از توحش به درون حیطه عقلانیت آورد خود یک عمل عقلانی نبوده است. خاستگاه قانون و زبان به راستی خاطرات نوعی خشونت اسطوره ای را زنده می کند که هیچ فرد اخلاق گرای خو شبین امروزینی میل ندارد آنها را به یاد آورد یا درباره شان حرفی بزند.
مختصر این که، اخلاقیات در مقام قانون با خشونت پیوند دارد و فقط تصمیم دلبخواهی و خشونت آمیز یک حاکم می توانسته آدم ها یا همان حیوانات سیاسی را دور هم جمع آورد و به واقع سیاسی کند. و این مهر سیاسی را اخلاق و متافیزیک و زبان تا همین امروز بر پیشانی داشته است و دارد. اما ازدواج از آن رو مورد جالبی است که هم حکم یکی از غایات دنیوی و مهم اخلاق را دارد (تشکیل خانواده و تداوم جامعه در مقام یک خیر) و هم یکی از ارکان خود دولت است (تشکیل خانواده به منزله نهادی برای بازتولید ساختار دولت). اما چهره ای که گفتار رسمی به ازدواج می بخشد چهره ای اخلاقی و عاطفی و «البته به دور از منفعت طلبی و عقلانیت ابزاری» است. ولی کل منطق بنیادین ازدواج در ناقض استثنایی روند ازدواج آشکار می شود: عقد کردن و طلاق گرفتن. در هر دو مورد، گذشته از تمام ظواهر اخلاقی و انسان و «عاطفی» (عشق، تفاهم و…)، مستقیماً پای دولت وسط کشیده می شود، و وصل و فصل فقط و فقط به میانجی او تحقق می یابد. از سوی دیگر، ما با مفهوم «مهریه» روبه روایم. یعنی همان تاوان «مادی ای» که مرد باید در صورت طلاق دادن همسر (عندالمطالبه) بپردازد. تا محدوده ای معین، همه چیز به اخلاقیات و مفهوم «احترام» و غیره خلاصه می شود. اما درست آنجا که قضیه به سمت وضعیت استثنایی می رود، سرشت حقوقی/سیاسی این اخلاقیات ناب آشکار می گردد و دولت قدم به صحنه می گذارد، درست همان گونه که هنگام عقد این پیوند «استوار بر عشق» نیز دولت ضرورتاً حضور داشت. اما این دو حضور «استثنایی» دولت در واقع بدین معنا است که دولت همواره حضور داشته است و این اخلاقیات همواره بر پایه حقوق و سیاست استوار بوده است.
اصل پیوستگی بین زن و مرد امری سفارشی و تحمیلی نیست، بلکه از اموری است که طبیعتبشری بلکه طبیعتحیوانی، با رساترین وجه آن را توجیه و بیان میکند و از آنجا که اسلام دین فطرت است طبعا این امر را تجویز کرده است، (و بلکه مقدار طبیعیش را مورد تاکید هم قرار داده). و عمل تولید نسل و همچنین جوجهگذاری که از اهداف و مقاصد طبیعت استخود تنها عامل و سبب اصلی است که این پیوستگی را در قالب ازدواج ریخته و آن را از اختلاطهای بیبندوبار و از صرف نزدیکی کردن در آورده تا شکل ازدواج توام با تعهد به آن بدهد.و به همین جهت میبینیم حیواناتی که تربیت فرزندشان به عهده والدین است، زن و مرد و به عبارت دیگر نر و ماده خود را نسبتبه یکدیگر متعهد میدانند، همانند پرندگان که ماده آنها مسؤول حضانت و پرورش تخم و تغذیه و تربیت جوجه است و نر آنها مسؤول رساندن آب و دانه به آشیانه.
و نیز مانند حیواناتی که در مساله تولید مثل و تربیت فرزند احتیاج به لانه دارند، ماده آنها در ساختن لانه و حفظ آن نیاز به همکاری نر دارد که اینگونه حیوانات برای امر تولید مثل روش ازدواج را انتخاب میکنند و این خود نوعی تعهد و ملازمت و اختصاص بین دو جفت نر و ماده را ایجاب میکند و آن دو را به یکدیگر میرساند و نیز به یکدیگر متعهد میسازد و در حفظ تخم ماده و تدبیر آن و بیرون کردن جوجه از تخم و همچنین تغذیه و تربیت جوجهها شریک میکند، و این اشتراک مساعی همچنان ادامه دارد تا مدت تربیت اولاد به پایان رسیده و فرزند روی پای خود بایستد و از پدر و مادر جدا شود، و دوباره نر و ماده ازدواج نموده، ماده مجددا تخم بگذارد و… پس عامل نکاح و ازدواج همانا تولید مثل و تربیت اولاد است، و مساله اطفای شهوت و یا اشتراک در اعمال زندگی چون کسب و زراعت و جمع کردن مال و تدبیر غذا و شراب و وسایل خانه و اداره آن اموری است که از چهار چوب غرض طبیعت و خلقتخارج است و تنها جنبه مقدمیت داشته و یا فواید دیگری غیر از غرض اصلی بر آنها مترتب میشود.
آزادیهای جنسی بر خلاف سنت طبیعت است
از این جا روشن میگردد که آزادی و بی بند و باری در اجتماع زن و مرد به اینکه هر مردی به هر زنی که خواست در آویزد و هر زنی به هر مردی که خواست کام دهد و این دو جنس در هر زمان و هر جا که خواستند با هم جمع شوند، و عینا مانند حیوانات زبان بسته، بدون هیچ مانع و قید و بندی نرش به مادهاش بپرد، همانطور که تمدن غرب وضع آنان را به تدریجبه همین جا کشانیده، زنا و حتی زنای با زن شوهردار متداول شده است. و همچنین جلوگیری از طلاق و تثبیت ازدواج برای ابد بین دو نفری که توافق اخلاقی ندارند و نیز ممنوع کردن زن از اینکه همسر مثلا دیوانهاش را ترک گفته، با مردی سالم ازدواج کند، و محکوم ساختن او که تا آخر عمر با شوهر دیوانهاش بگذارند. و نیز لغو و بیهوده دانستن توالد و خودداری از تولید نسل و شانه خالی کردن از مسؤولیت تربیت اولاد، و نیز مساله اشتراک در زندگی خانه را مانند ملل پیشرفته و متمدن امروز زیربنای ازدواج قرار دادن، و نیز فرستادن شیرخواران به شیر خوارگاههای عمومی برای شیر خوردن و تربیتیافتن، همه و همه بر خلاف سنت طبیعت است و خلقتبشر به نحوی سرشته شده که با سنتهای جدید منافات دارد. بله حیوانات زبان بسته که در تولد و تربیت، به بیش از آبستن شدن مادر و شیر دادن و تربیت کردن او یعنی با او راه برود، و دانه بر چیدن و یا پوزه به علف زدن را به او بیاموزد، احتیاجی ندارند طبیعی است که احتیاجی به ازدواج و مصاحبت و اختصاص نیز ندارد، مادهاش هر حیوانی که میخواهد باشد، و نر نیز هر حیوانی که میخواهد باشد، چنین جاندارانی در جفت گیری آزادی دارند، البته این آزادی هم تا حدی است که به غرض طبیعتیعنی حفظ نسل ضرر نرساند. مبادا خواننده عزیز خیال کند که خروج از سنتخلقت و مقتضای طبیعت اشکالی ندارد، چون نواقص آن با فکر و دیدن برطرف میشود، و در عوض لذائذ زندگی و بهرهگیری از آن بیشتر میگردد، و برای رفع این توهم میگوئیم این توهم از بزرگترین اشتباهات است، زیرا این بنیههای طبیعی که یکی از آنها بنیه انسانیت و ساختمان وجودی او است مرکباتی است تالیف شده از اجزائی زیاد که باید هر جزئی در جای خاص خود و طبق شرایط مخصوصی قرار گیرد، طوری قرار گیرد که با غرض و هدفی که در خلقت و طبیعت مرکب در نظر گرفته شده، سازگار باشد، و دخالت هر یک از اجزا در بدست آمدن آن غرض و به کمال رساندن نوع، نظیر دخالتی است که هر جزء از معجون و داروهای مرکب دارد و شرایط و موفقیت هر جزء، نظیر شرایط و موفقیت اجزای دارو است که باید وصفی خاص و مقداری معین و و وزن و شرایطی خاص داشته باشد، که اگر یکی از آنچه گفته شد نباشد و یا کمترین انحرافی داشته باشد اثر و خاصیت دارو هم از بین میرود(و چه بسا در بعضی از موارد مضر هم بشود). از باب مثال انسان موجودی است طبیعی و دارای اجزائی است که بگونهای مخصوص ترکیبیافته است و این ترکیبات طوری است که نتیجهاش مستلزم پدید آمدن اوصافی در داخل و صفاتی در روح و افعال و اعمالی در جسمش میگردد، و بنا بر این فرض اگر بعضی از افعال و اعمال او از آن وصف و روشی که طبیعتبرایش معین کرده منحرف شود، و خلاصه انسان روش عملی ضد طبیعت را برای خود اتخاذ کند، قطعا در اوصاف او اثر میگذارد، و او را از راه طبیعت و مسیر خلقتبه جائی دیگر میبرد، و نتیجه این انحراف بطلان ارتباطی است که او با کمال طبیعی خود و با هدفی که دارد، به حسب خلقت در جستجوی آن است. و ما اگر در بلاها و مصیبتهای عمومی که امروز جهان انسانیت را فرا گرفته و اعمال و تلاشهای او را که به منظور رسیدن به آسایش و سعادت زندگی انجام میشود بی نتیجه کرده و انسانیت را به سقوط و انهدام تهدید میکند بررسی دقیق کنیم، خواهیم دید که مهمترین عامل در آن مصیبتها، فقدان و از بین رفتن فضیلت تقوا و جایگزینی به بی شرمی و قساوت و درندگی و حرص است، و بزرگترین عامل آن بطلان و زوال، و این جایگزینی، همانا آزادی بی حد، و افسار گسیختگی، و نادیده گرفتن نوامیس طبیعت در امر زوجیت و تربیت اولاد است، آری سنت اجتماع در خانه و تربیت فرزند(از روزی که فرزند به حد تمیز میرسد تا به آخر عمر)در عصر حاضر قریحه رافت و رحمت و فضیلت عفت و حیا و تواضع را میکشد. و اما اینکه توهم کرده بودند که ممکن است آثار شوم نامبرده از تمدن عصر حاضر را با فکر و رؤیت از بین برد، در پاسخ باید گفت: هیهات که فکر بتواند آن آثار را از بین ببرد، زیرا فکر هم مانند سایر لوازم زندگی وسیلهای است که تکوین آن را ایجاد کرده و طبیعت آن را وسیلهای قرار داده، برای اینکه آنچه از مسیر طبیعتخارج میشود به جایش برگرداند، نه اینکه آنچه طبیعت و خلقت انجام میدهد باطلش سازد و با شمشیر طبیعتخود طبیعت را از پای در آورد، شمشیری که طبیعت در اختیار انسان گذاشت تا شرور را از آن دفع کند و معلوم است که اگر”فکر”که یکی از وسایل طبیعت است در تایید شؤون فاسد طبیعتبکار برود، خود این وسیله هم همانند دیگر وسایل فاسد و منحرف خواهد شد و لذا میبینید که انسان امروز هر چه با نیروی فکر آنچه از مفاسد را که فسادش اجتماع بشر را تهدید کرده، اصلاح میکند.همین اصلاح خود نتیجهای تلختر و بلائی دردناکتر را به دنبال میآورد، بلائی که هم دردناکتر و هم عمومیتر است.